پرورندۀ داد. عدل پرور: خواجه بوسهل دادپرور دین کدخدای برادر سلطان. فرخی. بزرگان آن دادپرور دیار دعا تازه کردند بر شهریار. نظامی. کرد با دادپروران یاری با ستمکارگان ستمکاری. نظامی
پرورندۀ داد. عدل پرور: خواجه بوسهل دادپرور دین کدخدای برادر سلطان. فرخی. بزرگان آن دادپرور دیار دعا تازه کردند بر شهریار. نظامی. کرد با دادپروران یاری با ستمکارگان ستمکاری. نظامی
خودنواز و خودپرور و کسی که خود را پرورش می کند و می نوازد. (ناظم الاطباء). تن آسای. تن پرست. آنکه تن وی معبود وی باشد. (آنندراج) : چو کم خوردن طبیعت شد کسی را چو سختی پیشش آید سهل گیرد وگر تن پرور است اندر فراخی چو تنگی بیند از سختی بمیرد. سعدی (گلستان). ندارند تن پروران آگهی که پرمعده باشد زحکمت تهی. سعدی (بوستان). خردمند مردم هنرپرورند که تن پروران از هنر لاغرند. سعدی (بوستان). وگر نغز و پاکیزه باشد خورش شکم بنده خوانند و تن پرورش. سعدی (بوستان)
خودنواز و خودپرور و کسی که خود را پرورش می کند و می نوازد. (ناظم الاطباء). تن آسای. تن پرست. آنکه تن وی معبود وی باشد. (آنندراج) : چو کم خوردن طبیعت شد کسی را چو سختی پیشش آید سهل گیرد وگر تن پرور است اندر فراخی چو تنگی بیند از سختی بمیرد. سعدی (گلستان). ندارند تن پروران آگهی که پرمعده باشد زحکمت تهی. سعدی (بوستان). خردمند مردم هنرپرورند که تن پروران از هنر لاغرند. سعدی (بوستان). وگر نغز و پاکیزه باشد خورش شکم بنده خوانند و تن پرورش. سعدی (بوستان)
پرورندۀ عدل. مربی عدالت. دادپرور: ز اقبال عدل پرور او جای آن بود کز ننگ زنگ بازرهد یکسر آینه. خاقانی. و نسیم خصائل عدل پرور و شمیم شمایل فضل گستر او جماد و موات را چون دم مسیحا حرکت وحیات آورد. (سندبادنامه ص 342)
پرورندۀ عدل. مربی عدالت. دادپرور: ز اقبال عدل پرور او جای آن بود کز ننگ زنگ بازرهد یکسر آینه. خاقانی. و نسیم خصائل عدل پرور و شمیم شمایل فضل گستر او جماد و موات را چون دم مسیحا حرکت وحیات آورد. (سندبادنامه ص 342)